بهاره افشاری بازیگر صعود یا سقوط مادرخوانده سکوت يا صبر مساله این بود رقابت در کنار دوست و دشمن در خانه ای پر از عشق و نفرت مردان مریخی زنان ونوسی انتخابی که سرنوشت را تغییر داد عاطفه ای به پهنای میهن و قصه آنکه مراقب من است .... ...
امیرحسین رستمی_بازیگر به نام پدر و به عشق فرزند فاصله هایی دور و دل هایی نزدیک تلاش هایی در اوج ناامیدی با آرزوهای بزرگ و رها شدن برای رها شدن ...
نیما شاهرخ شاهی_بازیگر پدری که فرزندش را به یاد نیاورد از صعود تا سقوط داستان زندگی یک ستاره قصه روزهای خوب وبد و ستاره ایی که از مردمش دلگیر شد ...
سهراب ام جی _خواننده میان دوئل واژه ها در رپ فارسی هیاهویی برای رپ دیس یا دیس بک پدرِ رپر یا رپرِ پدر مساله این است از نبرد کلمات تا جنگ نفرات از نسل اول تا نسل پنجم از بالای گنگ تا پایین گنگ از راهیان نور تا کنسرتهای دور اولین گروه ما بودیم _زد بازی
زیبا بروفه_بازیگر انتظار تا رسیدن رسیدن تا ندیدن قصه عجیب زندگی نامه هایی برای پسرم مادری که دوست نداشت مادر باشد و مادری که هم مادر شد هم پدر خلاصه عشق و عشق و عشق و گذشتم به خاطر تو تغییر برای تو همه چی برای تو پسرم
مریم مومن _بازیگر اونجا بود که فهمیدم بزرگ شدم وقتی دستمو جلوی دهنم گرفتم تا صدای دردمو کسی نشنوه تکه ای برای مادر و تکه ای برای پدر وقتی سربه زیر بودن را بلد نبودم وقتی دلشون برام نسوخت قصه ی ۹۰ خط برای ۹۰ روز انتظاری که سرآمد اما تمام نشد قصه ی باختن و ساختن رنج و گنجِ رنج شکستن شیشه ای بلورین و ساختن دوباره اشک ها و لبخندها و من بودم که ...
بهاره رهنما _بازیگر باید بهای سنگین پرداخت کنی تا خودت باشی تا حرفت را سانسور نکنی تا بتوانی بدون نقاب حرف دلت را بزنی آنقدر وحشت در دلت میسازند که مبادا گفته باشی دوستت دارم آنقدر قضاوتت میکنند که سکوت بیشترین حرفی باشی که از تو صادر گردد اما من دیگر سِر شده ام شاید هیچ حسی ندارم در مقابل آنچه قرار است لشکری از سیاهی باشد ترسناکند اما من دیگر نمیبینم چون من بزرگترین معتاد جهانم اعتیاد به فرزندم آنقدر گرفتارم کرده است به مهر مادری که نبینم آنها که در لشکر سیاهی ایستاده اند من زنم سرشار از قدرت تجربه و جهانی دارم سفید به وسعت تمام آنها که میخواهند دشمنم باشند
ژیلا صادقی_ مجری من تافته ی جدا بافته ام من مجری مؤلفم من قضاوت را دوست دارم من شیک و لاکچری زندگی میکنم من انتخاب کردم انتخاب نشدم من داشتم زندگیمو میکردم تا آن ۴ نفر آمدند ..... سهم میخواستند از زندگی من گفتند دیگر برایت کافیست برو تک خوری تمام و من رفتم میتوانم جمع اضداد باشم از حرم تا کالیفرنیا از زن زندگی تا زینبیه همه ی اینها من هستم
صحرا اسداللهی _ بازیگر از پشت کوههای چالوس روستای کُندُر شروع شد قصه ی ساده ی زندگی من راه طولانی تا تهران هر روز ملاقات خیابان فرشته جایی که صندوقچه ی آرزوهایم بود من ساکن خیابان فرشته شدم زنی فرشته ی زندگیم شد برای اولین بار تئاتر دیدم ابرار خودم سامبولی ملیکم ابرار خودم سرتو بالا کن پروازی داشتم بر بالای رویاها باور نکردنی بود انقدر که سقوط کردم ولی من پله های کالاماتا را بالا رفتم و مادرم در ردیف اول نگاهم میکرد
شهرام لاسمی _ بازیگر آنقدر سکوت کردم که حرف زدن را فراموش از دل فقر آمدم از عبدل آباد تا تلویزیون در اوج شهرت من ماندم مادرم و شوهرش تصمیم برای آسایشگاه انتقام ؟؟؟؟ پدری که سیب زمینی میفروخت مادری که آرایشگر شد و من از ته غم آمدم اما محکوم به خنداندن غم را هیچکس ندید و همه خندیدند و من که همین را میخواستم غم برای خودم خنده برای همه وقتی جایی برای خوابیدن نداشتم چارلی چاپلین یا قلقلی ؟؟؟
رابعه اسکویی_بازیگر من قهر کردم بدون آنکه بدانند ،تنهای تنها رفتم کوله پشتی ام را بستم آنقدر محکم، به اندازه ی تصمیمی که گرفته بودم و من در حالی که با همه قهر بودم ،غربت مرا در آغوش گرفت سختی،تنهایی، افسردگی.... خوش آمدی زمان میگذشت اما نه برای من جایی که فهمیدم مقصد اشتباه بود من مال غربت نبودم همه چیز خوب بود جز حال من چرا دنیا نمیچرخید ؟؟؟؟ یا میچرخید ولی نه به کام من شاید دنیا هم مرا فراموش کرده بود ساعتها روی صندلی خیره به دیواری که به سمت من در حرکت بود هر روز نزدیکتر زمانش فرا رسیده بود دیگر جایی برای تنفس باقی نمانده و باز بستن کوله پشتی ام این بار به سمت خانه ولی سرشار از ترس شماتت،قضاوت .... افکاری که خردم میکرد و باز هم تصمیم و باز هم بدون آنکه بدانند تنها من ...آمدم
علی صبوری _ بازیگر بازیگر ، اینفلوئنسر یا استندآپ کمدین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مساله این است ولی من از صحنه تئاتر شروع کردم در تئاتر ورشکست شدم اما لجوج و پیگیرم اصلا تعادل ندارم چیکار کنم ؟؟؟؟؟ ولی الان خوب خوبِ خوب سلطان استوری های نامنظم استوری مورچه ای استادم وقتی شروع کردم خیلی از این ها مد نبود اتفاقی اتفاق افتاد باورتون نمیشه ولی واقعا اتفاقی بود پول و شهرت همه با هم اومد ماشین های رنگارنگ و لوکس اما حاشیه امان از حاشیه و فضای مجازی فحش و ناسزا ... و این خاصیت این روزهای فضای مجازی شده جرات ببخشید گفتن رادارم من بی سیاستم باور کنید هر چه در دلم هست در استوریام هم هست انقدر ساده که بابامو فرستادم تایلند
علیرام نورایی _ بازیگر ندیده حکم صادر کردند خواستند که نباشم با تمام قوا آمدند همگی علیه من همانهایی که خود، بازی سیاسی میکردند من سیاسی نبودم ولی سیاست زده ام کردند بازیگر بودم، نقشم را بازی کردم تا آن اتفاق تلخ از سینما اخراجم کردند همانهایی که هیجان انقلابی داشتند و حالا اپوزیسیون شدند من سیبل بهتری بودم برای بایکوت دیکتاتورهای دموکراسی طلب یک تنه جنگیدم در تمام سالها قضاوتم کردند کارم با سینما تمام شده ولی هنوز شبها با فکرش میخوابم گناه من تسویه حساب دانه درشتها بود
قدرت اله ایزدی _بازیگر با یک قِران میرفتم سینما شیفته ی فردین فیلمهایی که چند باره نگاه میکردم بدون ساندویچ من نان دراوردن را آموختم از سنگ باید میتوانستم خودم اسم رشید را انتخاب کردم عاشق کمدی صدای خنده های مردم و گریه های خودم وقتی به خاطرم از جا بلند شدند از بستر بیماری پدرم تا روی صحنه فقط چند قطره اشک فاصله بود پدرم رفت مادرم رفت من ماندم و این روزها که محرم حرفهای نگفته ام دخترم محرم اسرارم دنیای من صحنه است نفس به نفس با مردم حتی روزهایی که فراموش شدم من یک معلمم زندگی را با حداقل ها آموختم من رشید هستم
حسام نواب صفوی _ بازیگر حسام الویس یا الویس حسام بچه معروف میرداماد بودم حسام الویس و همه میشناختن تا وقتی اومدم سینما یعنی بازیگر شدم یعنی درسشو خوندم من نجیب زاده بودم در خانواده ای که از سیستم قضا می آمد من قضاوت را میشناختم تا جایی که تبدیل به حرفه ام شد برای مردم کار کردم مجانی رایگان در راه رضای مردم اما دستمزدم تشکر نبود قصه ی یک عشق برایم دردسر شد دردسری که آبرویم را به ریخته شدن تهدید کرد تشویش اذهان عمومی شایعه علیه من و پرونده سازی روبروی مردم قرار دادنِ من حالا قضاوت در تارو پود زندگی ام راه میرفت حق و ناحق اینبار نه در یک دادگاه در میلیونها ذهن تنهای تنها ،آماده برای جنگ ولی مادرم مادرم شنید شنید و دق کرد حالا تنها تر تنها کسی که مانده ، پیکر مادرم اما اینجا تمام نشد حالا خودم هم به مرگ نزدیک شده ام اگر بگویم برزخ ، در حق خودم لطف کردم بگویم جهنم ،بله ،جهنم واژه ی بهتری است از حال و روز من به پایان سلام کردم من حسام نواب صفوی ام