همیشه دوست داشتم بدونم آدم ها قبل از مرگ به چی نگاه می کنند؟ به کجا زل می زنند؟ به هیچ جا. فقط سوال دارن چه اتفاقی افتاد؟
پدرم همیشه میگفت تو هزارتا جون داری. فک نمیکنم کسی به اندازه من، مرگ رو به چشم دیده باشه.
برنده کسیه که مثل یه عنکبوت آروم و بی صدا به یه سمتی بره که هیچکس فکرشو نمی کنه.
یه وقتهایی برای بزرگ شدن باید زمین خورد. برای فهمیدن باید شکست خورد. یه وقتهایی هم برای خوشبخت شدن باید شانس آورد. شانس خود معجزه است.
شیطنت های کوچکی که تو گذشته انجام دادی، جنگ های بزرگی اند که باید تو آینده باهاشون رو به رو بشی.
همیشه شبیه یه آهنربا بودم که ترکشهارو سمت خودش میکشید. اما این بار قضیه فرق می کنه. کسی که منفجر می شه منم. کسی که تیکههاشو جمع می کنه شمایید.
من خود سرطانم. هر چه قدر کوچیک، اما اومدم انتقام بگیرم. عقب نمیکشم. من خود دردم.
هر جنایت سه ضلع داره. کسی که قربانی شده، کسی که جنایتکاره و کسی که بهشون نگاه می کنه.
هر چیز پیش پا افتادهای ساده نیست، همونطور که اولین مسیر، بهترین راهت نیست. اما تازهترین راهه.
دقیقا زمانی که متوجه میشی گول خیلی چیزهارو خوردی، به فکر حل معما میوفتی. اما اون موقع دیگه خیلی دیر شده.
مشت خوردن از غریبه یه درد داره، از آشنا هزار درد.
همیشه ترس از اینکه تو تنها کسی نیستی که همه چی رو می دونی، آدمو نابود می کنه. بدترین لحظه برای آدم، زمانیه که فک کنه کسی که می دونه، قراره با کسی که نمی دونه تنها باشه.
همه عاشق قدرتیم. چون قدرت به آدم اجازه پرواز میده. چون از تو چیزی می سازه که نیستی. هر چه قدر زشت، اما دیگران بهت احترام میگذارن.
قراره همه اونجوری داستان رو تموم کنن که به نفعشون باشه. درسته شروع کننده خوبی نیستم، اما خوب به همه چیز پایان میدم.
من تنها کسی هستم که تو این برهوت به فکر به دست آوردنم نه از دست دادن. بدستش میارم، چون بهش نیاز دارم. میخوامش، چون لایق بدست آوردنشم.