لحظاتی پس از زلزله ، یک معلم جوان در یکی از روستاهای خارج از شهر بم ، از زیر آوار دست و پا می زند و می فهمد که همکارانش در این زمین لرزه جان خود را از دست داده اند. وی برای دریافت کمک های امدادی برای اهالی روستا راهی شهر بم شد ، اما با کمال تعجب متوجه شد که فاجعه اصلی در آنجا رخ داده است. فریاد کمک از هر طرف شنیده می شود و بیمارستان پر از مجروحان و کشته شدگان است. او به توصیه یک روحانی به سردخانه می رود تا در شستن اجساد مرده زنان کمک کند. یک زندانی که پس از تخریب ساختمان زندان موفق به بیرون رفتن شد از معلم می خواهد تا اجساد مادر ، همسر و فرزند مرده خود را آرزو بشوید.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No lists.
No lists.
No lists.
Please log in to view notes.