رضا و صادق خان دوستانی قدیمی هستند که مشغول کارهای مشکوک هستند. روز بعد پس از عروسی، رضا در حال حمل جسد یکی از دوستانش دستگیر می شود. او به زندان محکوم می شود. سال ها بعد، او از زندان آزاد شد و اکنون در شهر کوچکی ساکن شده است. نامه ای از صادق می رسد که او را به پایتخت دعوت می کند تا در جشن عروسی پسرش شرکت کند. او در نامه از رضا نیز خواست که به او لطفی کند. اما رضا در تهران متوجه می شود که این تنها دامی است که برای حذف او به عنوان تنها شاهد گذشته تاریک صادق...
No lists.
No lists.
No lists.
Please log in to view notes.