مردی، که رئیس شرکتی است، عاطفه را اغفال کرده، اما حاضر به ازدواج با او نیست. مراسم ازدواج عاطفه با جوانی دیگر به هم میخورَد و او که اختلال حواس پیدا کرده، تصمیم میگیرد از خانهٔ پدریاش (غلامحسین) بگریزد. جوان جلنبری به نام علی و دایی رستم به قصد سرقت وارد خانهٔ غلامحسین میشوند. دایی رستم به دام میافتد و غلامحسین درصدد برمیآید که عاطفه را برای حفظ آبرو به مدت یک هفته به عقد دایی رستم درآورَد. عاطفه برای یافتن رئیس شرکت به شمال میرود و علی و دایی رستم مأمور میشوند تا در ازای هفتاد هزار تومان او را به خانهٔ پدر بازگردانند. علی عاطفه را مییابد و عاطفه، وقتی که بار دیگر از طرف رئیس شرکت رانده میشود، به قصد خودکشی میگریزد. علی او را تعقیب میکند و مانعش میشود. آن دو، بعد از ماجراهایی، در طول سفر به هم علاقهمند میشوند. علی عاطفه را به غلامحسین تحویل میدهد و پاداش خود را میگیرد. غلامحسین تصمیم میگیرد دخترش را به لندن بفرستد؛ اما علی به فرودگاه میرود و عاطفه با او همراه میشود.[۱][۲]
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No artwork of this type.
No lists.
No lists.
No lists.
Please log in to view notes.